وقتی همه خوابیم
تقریبن همهی فیلمهای بیضایی را دیدهام بهاضافهی یکی دو تا از نمایشهایش را. به غیر از این فیلم آخری («وقتی همه خوابیم») و فیلم قبلی («سگکُشی») که بهگمانم به ترتیب ضعیفترین ساختههای او هستند، باقی کارها را کموبیش زیاد تا خیلی زیاد پسندیدهام. برخی فیلمها مثل «مسافران»، «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبهی کوچک» را بارها دیدهام و هر بار از نو لذت بردهام.
اما، «وقتی همه خوابیم».
فکر میکنم بیشتر آنهایی که فیلم را دیدهاند در این نظر مشترک باشند که فیلم، فیلم ضعیفی است و در حد و اندازههای مردی با نام و آوازهی بهرام بیضایی نیست. فیلم، فیلمی نیست که مخاطب پس از نزدیک ده سال از آخرین فیلم بیضایی، انتظار دیدن آن را داشته باشد. فیلم، فیلمیست از چندین جهت ضعیف و حتا خستهکننده. نه فیلمنامه، نه بازیها، نه ساختار روایی، نه حرفها (و بلکه شعارها)، و نه موسیقی و دوربین به گونهای نیستند که بیننده را بر جا میخکوب کنند (البته نه از نوع هالیوودیِ آن) یا او را راضی کنند به این که دارد فیلمی از بهرام بیضایی میبیند. اگر دیالوگهای خاص بهرام بیضایی نبودند، و اگر مژده شمسایی حضور نداشت، این فیلم میتوانست از آن هرکسی باشد الا بهرام بیضایی.
شاید بگویند توقعتان از بهرام بیضایی غیر معقول و بیجا ست. بهرام بیضایی همین است و تواناش همین اندازه است. اما میگویم: بهرام بیضایی شاید الان همین است (که حتا همین را هم قبول ندارم)، اما بهرام بیضایی همین نبوده است. شک ندارم که اینها ثمرهی سی سال سانسور است. ثمرهی سی سال گیر دادن و چوب لای چرخ گذاشتن، ثمرهی سی سال کارشکنی به جای کار راهانداختن، و ثمرهی سی سال ستیز با فرهنگ با اسمها و عنوانهای مختلف به جای حمایت از رشد فرهنگ. ثمرهی به قهقرا کشاندن استعدادها و تواناییها ست. ثمرهی سیاستی که میگوید: ای آدم فرهنگی، ای فیلمساز، یا دُمات را بگذار روی کولات و مثل بقیه بزن برو، یا همانی را بساز که ما میگوییم و میخواهیم؛ و یا خفقان بگیر و گوشهی خانهات بنشین؛ و یا در نهایت اینکه بیا فیلمات را بساز اما از فیلتر هزارویک لایهی ما ردش بکن. هر چه تهاش ماند آن را نمایش بده. حال بگذریم از این که به سبب همین سیاستها، خودِ هنرمند در مغزش یک فیلتر هزارویک لایه کار گذاشته و تا جایی که ممکن است خودسانسوری میکند.
سیاستهایی که مهرجویی و کیارستمی و مخملباف و قبادی و تقوایی و نادری و... را برنمیتابد و هر یک را بهنوعی یا میراند یا منزوی میکند یا به ابتذال میکشانَد؛ سیاستهایی که عنان سینما را دربست در کف زنگی مستِ دهنمک میگذارد تا حکایت «اخراج شدهها» را بازگو کند؛ چنین سیاستهایی بهرام بیضایی که سهل است، خود خدا را هم به ابتذال میکشانند و چنان از عرش بر فرش میکوبند که خدایی یادش برود.
«وقتی همه خوابیم» یک اتوبیوگرافی تلخ ـ اما ضعیف ـ است. یک حکایت نفس است. حکایت نفس بهرام بیضایی در قامت یک هنرمند. هنرمندی که چیزی نمیخواهد جز آزادی: تا آنچه را میخواهد، بتواند بنویسد، بسازد، بگوید، و نشان بدهد.
«وقتی همه خوابیم» ثمرهی تلخ غیبت آزادی است و ثمرهی تلخ افیونی کردن سینما در طول سی سال، ذرهذره و آرامآرام. کشیدن شیرهی جان سینما ست به دست عوامل کژاندیش و ضدفرهنگ و ریختن آن در شیشهی هفتادرنگ سیاست پلید.
«وقتی همه خوابیم» شاید خداحافظی تلخ بیضایی ست با سینما ـ دلبر پنجاه سالهاش ـ که امروزه به عجوزهای بویناک و عفریتهای عفن تبدیل شده: آنقدر عفن که هیچ دلدادهای سال تا سال به یادش نمیافتد و دیداری از او تازه نمیکند. اگر پیشترها هرکس هر هفته و هر ماه چند فیلم میدید و به دیگران هم توصیه میکرد، حالا هر کس آخرین باری را که به سینما رفته یادش نمیآید و تازه سعی میکند صدایش را هم درنیاورد چرا که هر بار ناامیدتر از بار پیش از پلههای سینما پایین میآید و هربار با خود عهد میکند که دیگر تا وضعیت چنین است پایش را داخل سینما نگذارد.
«وقتی همه خوابیم» محصول یک سال کار بیضایی نیست، بلکه حاصل سی سال کار نکردن اوست؛ حاصل سی سال دستبسته نگاه داشتن او. ثمرهی سی سال ممیزی و «ارشاد». حاصل تبدیل کردن شیر غران به شیری بی یال و دم و اشکم و به ویژه بیدندان.
«وقتی همه خوابیم» محصول سکوت سی سالهی همهی ماست از یکسو؛ و دستپخت کنار آمدن با سانسورچیها و «ارشادی»ها از سوی دیگر؛ و محصول سینه زدن پای عَلَم آنهایی که دیروز سینما را مظهر «فحشا» میدانستند و امروز خود تولیت آن را یکجا بهنام زدهاند و احتمالن این فحشا را هم «ملی و میهنی» کردهاند و با بزک و دوزک به اسم «سینمای ملی» توی پاچهی خلایق چپاندهاند.
«وقتی همه خوابیم»، ضعیف است، تلخ است، آنی نیست که دوست داریم، در حد و اندازهای آن بیضاییای که میشناسیم نیست، و هزار چیز دیگر هم، نیست؛ اما هر چه نیست یک چیز هست: «وقتی همه خوابیم»، نمونهی خوبی ست از محصولات جامعهای که همه چیز را از ریخت میاندازد؛ همه چیز را به انحطاط میکشانَد؛ به همه چیز گند میزند؛ مسخشدهی هر چیز را میپسندد؛ همه چیز و همه کس را قربانی سیاستهای خود میکند؛ جامعهای که همه را در خواب میپسندد؛ سینما را هم برای خواب میخواهد؛ و وقتی که همه خواب باشند خیالاش راحت راحت میشود. «وقتی همه خوابیم» محصول ایدهئولوژیهای جهانشمولی ست که مدعی ادارهی جهان اند اما از پس مدیریت یک ده هم برنمیآیند.
تقریبن همهی فیلمهای بیضایی را دیدهام بهاضافهی یکی دو تا از نمایشهایش را. به غیر از این فیلم آخری («وقتی همه خوابیم») و فیلم قبلی («سگکُشی») که بهگمانم به ترتیب ضعیفترین ساختههای او هستند، باقی کارها را کموبیش زیاد تا خیلی زیاد پسندیدهام. برخی فیلمها مثل «مسافران»، «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبهی کوچک» را بارها دیدهام و هر بار از نو لذت بردهام.
اما، «وقتی همه خوابیم».
فکر میکنم بیشتر آنهایی که فیلم را دیدهاند در این نظر مشترک باشند که فیلم، فیلم ضعیفی است و در حد و اندازههای مردی با نام و آوازهی بهرام بیضایی نیست. فیلم، فیلمی نیست که مخاطب پس از نزدیک ده سال از آخرین فیلم بیضایی، انتظار دیدن آن را داشته باشد. فیلم، فیلمیست از چندین جهت ضعیف و حتا خستهکننده. نه فیلمنامه، نه بازیها، نه ساختار روایی، نه حرفها (و بلکه شعارها)، و نه موسیقی و دوربین به گونهای نیستند که بیننده را بر جا میخکوب کنند (البته نه از نوع هالیوودیِ آن) یا او را راضی کنند به این که دارد فیلمی از بهرام بیضایی میبیند. اگر دیالوگهای خاص بهرام بیضایی نبودند، و اگر مژده شمسایی حضور نداشت، این فیلم میتوانست از آن هرکسی باشد الا بهرام بیضایی.
شاید بگویند توقعتان از بهرام بیضایی غیر معقول و بیجا ست. بهرام بیضایی همین است و تواناش همین اندازه است. اما میگویم: بهرام بیضایی شاید الان همین است (که حتا همین را هم قبول ندارم)، اما بهرام بیضایی همین نبوده است. شک ندارم که اینها ثمرهی سی سال سانسور است. ثمرهی سی سال گیر دادن و چوب لای چرخ گذاشتن، ثمرهی سی سال کارشکنی به جای کار راهانداختن، و ثمرهی سی سال ستیز با فرهنگ با اسمها و عنوانهای مختلف به جای حمایت از رشد فرهنگ. ثمرهی به قهقرا کشاندن استعدادها و تواناییها ست. ثمرهی سیاستی که میگوید: ای آدم فرهنگی، ای فیلمساز، یا دُمات را بگذار روی کولات و مثل بقیه بزن برو، یا همانی را بساز که ما میگوییم و میخواهیم؛ و یا خفقان بگیر و گوشهی خانهات بنشین؛ و یا در نهایت اینکه بیا فیلمات را بساز اما از فیلتر هزارویک لایهی ما ردش بکن. هر چه تهاش ماند آن را نمایش بده. حال بگذریم از این که به سبب همین سیاستها، خودِ هنرمند در مغزش یک فیلتر هزارویک لایه کار گذاشته و تا جایی که ممکن است خودسانسوری میکند.
سیاستهایی که مهرجویی و کیارستمی و مخملباف و قبادی و تقوایی و نادری و... را برنمیتابد و هر یک را بهنوعی یا میراند یا منزوی میکند یا به ابتذال میکشانَد؛ سیاستهایی که عنان سینما را دربست در کف زنگی مستِ دهنمک میگذارد تا حکایت «اخراج شدهها» را بازگو کند؛ چنین سیاستهایی بهرام بیضایی که سهل است، خود خدا را هم به ابتذال میکشانند و چنان از عرش بر فرش میکوبند که خدایی یادش برود.
«وقتی همه خوابیم» یک اتوبیوگرافی تلخ ـ اما ضعیف ـ است. یک حکایت نفس است. حکایت نفس بهرام بیضایی در قامت یک هنرمند. هنرمندی که چیزی نمیخواهد جز آزادی: تا آنچه را میخواهد، بتواند بنویسد، بسازد، بگوید، و نشان بدهد.
«وقتی همه خوابیم» ثمرهی تلخ غیبت آزادی است و ثمرهی تلخ افیونی کردن سینما در طول سی سال، ذرهذره و آرامآرام. کشیدن شیرهی جان سینما ست به دست عوامل کژاندیش و ضدفرهنگ و ریختن آن در شیشهی هفتادرنگ سیاست پلید.
«وقتی همه خوابیم» شاید خداحافظی تلخ بیضایی ست با سینما ـ دلبر پنجاه سالهاش ـ که امروزه به عجوزهای بویناک و عفریتهای عفن تبدیل شده: آنقدر عفن که هیچ دلدادهای سال تا سال به یادش نمیافتد و دیداری از او تازه نمیکند. اگر پیشترها هرکس هر هفته و هر ماه چند فیلم میدید و به دیگران هم توصیه میکرد، حالا هر کس آخرین باری را که به سینما رفته یادش نمیآید و تازه سعی میکند صدایش را هم درنیاورد چرا که هر بار ناامیدتر از بار پیش از پلههای سینما پایین میآید و هربار با خود عهد میکند که دیگر تا وضعیت چنین است پایش را داخل سینما نگذارد.
«وقتی همه خوابیم» محصول یک سال کار بیضایی نیست، بلکه حاصل سی سال کار نکردن اوست؛ حاصل سی سال دستبسته نگاه داشتن او. ثمرهی سی سال ممیزی و «ارشاد». حاصل تبدیل کردن شیر غران به شیری بی یال و دم و اشکم و به ویژه بیدندان.
«وقتی همه خوابیم» محصول سکوت سی سالهی همهی ماست از یکسو؛ و دستپخت کنار آمدن با سانسورچیها و «ارشادی»ها از سوی دیگر؛ و محصول سینه زدن پای عَلَم آنهایی که دیروز سینما را مظهر «فحشا» میدانستند و امروز خود تولیت آن را یکجا بهنام زدهاند و احتمالن این فحشا را هم «ملی و میهنی» کردهاند و با بزک و دوزک به اسم «سینمای ملی» توی پاچهی خلایق چپاندهاند.
«وقتی همه خوابیم»، ضعیف است، تلخ است، آنی نیست که دوست داریم، در حد و اندازهای آن بیضاییای که میشناسیم نیست، و هزار چیز دیگر هم، نیست؛ اما هر چه نیست یک چیز هست: «وقتی همه خوابیم»، نمونهی خوبی ست از محصولات جامعهای که همه چیز را از ریخت میاندازد؛ همه چیز را به انحطاط میکشانَد؛ به همه چیز گند میزند؛ مسخشدهی هر چیز را میپسندد؛ همه چیز و همه کس را قربانی سیاستهای خود میکند؛ جامعهای که همه را در خواب میپسندد؛ سینما را هم برای خواب میخواهد؛ و وقتی که همه خواب باشند خیالاش راحت راحت میشود. «وقتی همه خوابیم» محصول ایدهئولوژیهای جهانشمولی ست که مدعی ادارهی جهان اند اما از پس مدیریت یک ده هم برنمیآیند.
محمد عزیز از قلم و صراحتت همیشه بسیار لذت میبرم و این مأمن مجازی که برای فریاد کردن حرفهات درست کردی رو هر چند وقت یک بار مهمانم.
پاسخحذفمعمولا نظری پای پست ها نمیگذارم که نوشته هایت چنان کامل است و در هارمونی که اضافه کردن کلمه ای مزید از من ِمخاطب ثقیل می آید و هتک این تناسب.
ولی...
ولی این بار نکته ای بنظرم رسید.
من نیز چون شما از سینمای ایران مثل خیلی چیزهای دیگر سرخورده ام و از این آخرین فیلم ِ بیضایی (که بااصرار بیحد ِ دیگران و تقریبا با زور به سالن سینما کشانده شدم) بیشتر.(گرچه در رکود مرداب وار، چیزها قابل پیش بینی اند)
کنایه وار خود فیلم نمودی از پیامش بود (...بماند که خود بهتر توضیح دادی)
اما نکته ای در این بین..
به فیلم ده نمکی و داستان این تغییر ِ از "آن" به "این" و فیلم ساز شدن این آدم اشاره کردی.(و اما اشاره نبود..که بیشتر تمرکز خشم به نقطه ی اشتباه بود) -
ده نمکی یکی از صدها مکانیزمیه که این دستگاه مرده رو میچرخونه.
ابتذال با جان مردم آمیخته (واین تنها کوچک نمودی از آن در قالب سینماس) و شاهد این ادعا هم صف های طویل و درازی که آنچه در سینمای به اصطلاح خاص ایران با ذره بین دیده نمیشود ، خلایق در فیلم های فلّه ای این آقایان و آن خانم ها میبینند.(دربهترین حالت اگر، نه منتقدان)
ولی فرقی نمیکند آشغال در ظرف نقره سرو بشود و یا طلا.
(غالب منتقدان را هم که یارای پس زدن بشقاب طلا نیست)
پس همین میمانیم...و همین میخوریم.
راستش رو هم بخوای زنجیر سانسور و محدودیت بعد از چنگ اندازی سال پشت سال ِ فیلم سازا، برای بهانه خریدن،دیگه به رشته ی نخ نمایی بدل شده که کاراییش رو از دست داده.(حداقل برای من)
***
شخصا عنوان "زنگی مستِ دهنمک " رو در نوشتاری که نقدی بر فیلم دیگری است چندان نزدیک به انصاف ، که رویه شما میدانم ندیدم . (گرچه مقصود شما ابتذال زیر دست گرم دولتی بود)و حق هم بود و همراهم در این غیظ. ولی ..
..ولی شاید برای کسانی این شبهه ازین گفته پیش آید که ما یا شما بر آنیم که سینما، باشگاهی خصوصی است و ناخودی را راهی به آن نیست (دقیقا حرفی که میخواهیم نزنیم و میشنویم.)
فقط یه نظر...
***
به کار خوبت ادامه بده.
تاحالا، بیضایی و مهرجویی رو این طور ندیده بودم.
پاسخحذفاره
اره.
سلام دوست عزیز!
پاسخحذفبه طور اتفاقی به وبلاگ شما رسیدم،
هر اثر هنری یک روساخت دارد یک ژرف ساخت! البته روساخت این فیلم با انتظارات خیلیها از یک کار هنری مطلوب، چندان همخوانی نداشت و بیشتر ذهنهای ساده اندیش و لذت طلب و کم کار اینچنین روساخت شاید عامه پسندانه ای را می پسندند!
اما بی انصافی است که بااین وجود، روایت پیچیده و هنرمندانه ی فیلم نادیده گرفته شود! تکرارها و از هم گسیختگیها و روایتهای خرد درهم تنیده و گیج کننده این اثر را به طور قابل قبولی دیدنی و عمیق ساخته!
از معدود آثاری بود که احساس کردم هنرمندی دارد حس و حال و دردهای مرا بیان میکند: من آدم این دوره زمانه را!!
ژرف ساخت این کار میتوانست به خوبی ذهن محتوا طلب و واقعگرای بیننده را سیراب میکرد! به گفته ی خودتان فیلم بیان خواسته یک هنرمند طالب آزادی است که البته چیز کمی نیست! فیلم به طور جدی و تیزبینانه فرهنگ ما و سیاست و مردم و روابطمان را به بوته ی نقد میکشد! فرهنگی که حتا اگر مردی نخواهد به اسم مسئله ی ناموسی زنش را بکشد خودش آنقدر قدرت دارد که آن زن را وادار به خودکشی کند!
هنرمندانی که دانه دانه به خاطر قدرت پول از صحنه کنار زده میشوند و حق آنها در اختیار موجودات لوس و ناتوان و تازه به دوران رسیده قرار میگیرد!
رابطه ی انسانی و در عین حال وفادارانه ی زن نویسنده و شوهر وکیلش که هم خانواده ی مستحکمی را ساخته اند و هم حقوق انسانیشان را تاحد زیادی حفظ کرده اند!
...... شاید بتوانم بگویم کسی مثل بیضایی میتواند با وجود منعها و سانسورها چنین بی پروا به انتقاد از محیطی این چنین بسته و اخراجیهادوست بپردازد!
ضمن اینکه من هم ساخت آبکی فیلم را زیاد دوست نداشتم اما با خودم که فکر میکنم میبینم اگر کسی مثل بیضایی بخواهد فیلمی بسازد که دوزار هم بفروشد
کارش بهتر از این نمیشود، البته با در نظر گرفتن سی سال محرومیتش!!