دفاع لوژین
ولادیمیر ناباکوف
دفاع لوژین سومین کتابیست که از ناباکوف میخوانم. همچنان مثل کارهای دیگر این نویسنده خوب و خواندنی و تأثیرگذار.
دفاع یا دفاع لوژین داستان شطرنجبازیست روسی به نام لوژین که از نوجوانی، همزمان با انقلاب روسیه، درس و مدرسه را رها میکند و میرود به غرب سراغ شطرنج، و دیگر ـ جز یک دورهی کوتاه ـ به کشورش بر نمیگردد.
ناباکوف مقدمهی غریبی بر کتاب ـ یا در واقع بر نسخهی انگلیسی کتاب ـ نوشته است که خواندنی است و در عین حال ـ از منظری خاص ـ فریبنده.
دربارهی این کتاب در اینترنت یادداشتهای فراوانی موجود است که اینها (+ / + / + / + / +) را به ترتیب دیده و خواندهام که بهتر از بقیه اند. جالب اینکه بعضیها مطالب بعضیهای دیگر را بدون ارجاع درست، در سایت/وبلاگ خودشان گذاشتهاند با اندک دستکاریهایی.
داستان اگر در سطحاش بمانیم، روایت ساده و سرراستی دارد و چیز پیچیدهای و مبهمی ـ چه از نظر موضوعی و چه از نظر روایی ـ ندارد. اما اگر ذرهای از سطح به عمق برویم و به لایهی استعاری داستان نزدیک شویم، که گویا خود نویسنده دوست داشته خوانندهها بیشتر به آن لایه نزدیک شوند، داستان پیچیدهتر میشود و فهم ظرایفاش دقت و حوصله بیشتری میطلبد.
در سطح داستان با زندگی پسری روبهرو ایم که از نوجوانی عاشق شطرنج میشود و همهی عمرش بعد از آن ـ البته عمر کوتاه و سی سالهاش ـ با این حرفه میگذرد. او هر روز و هر ساعت مشغول شطرنجبازیست و چیزی از زندگی معمول سر در نمیآورَد.
اما در سطح استعاری داستان ـ که خود نویسنده درکاش را به خواننده سپرده و خیلی برای نشان دادناش رو بازی نکرده و خود را به آب و آتش نزده و مطمئن بوده خوانندهای که باید آن را بفهمد میفهمد ـ جوانی را میبینیم که از همهچیز (از مدرسه و همکلاسیها، از خانواده، از خانه، از کشور، از مردم، از آموختن آداب زندگی اجتماعی، و...) میگریزد و به شطرنج پناه میبَرَد و صفحهی شطرنج میشود صفحهی واقعی زندگیاش و جز آن چیزی برای او معنای روشنی ندارد. وقتی در شطرنجبازی یکسره مراقب حملههاست و یکسره مشغول «دفاع» است، گویی در زندگی واقعی به چنین لاک دفاعییی فرو میرود و یکسره خیال میکند که همه دارند آشکار و پنهان به او حمله میکنند یا در تدارک حملهاند؛ آنگونه که در شطرنج آنکه قصد طرح و توطئهای دارد خود را به بیراهه میزند و ظاهرش نشان نمیدهد و حتا ممکن است مهرههایی هم به نفع تو از دست بدهد، اما یکباره متوجه میشوی اینها تمهیدات آن حمله و یورش شدید بوده؛ او زندگیاش را هم همینطور میبیند.
کتاب را رضا رضایی ترجمه کرده است. مترجمی که تا کنون کارهای درخشانی از او در عرصهی ترجمههای ادبی شاهد بودهایم. اما تا امروز نمیدانستم که او در شطرنج هم ید طولایی دارد. رضایی بنا به آنچه در اینترنت یافتم خودش شطرنجباز قهاریست و سالها بازیکن و مربی شطرنج تیم ملی بوده است و چندین کتاب اساسی شطرنج را هم ترجمه کرده و (به شهادت پسگفتارش بر همین کتاب) با بسیاری از شطرنجبازان دنیا ـ حتا آنهایی که مثل لوژین فرجامشان خودکشی بوده ـ آشنایی و گفتوگو داشته است. ترجمه حرف ندارد و کتاب را نشر کارنامه چاپ کرده که دیگر نیاز به تعریف من نیست. فقط در یک کلام میشود گفت همهچیز کتاب عالیست. پسگفتاری هم که رضایی نوشته خواندنی و مهم و راهگشاست.
ناباکوف ذاتن قصهگوست. همین که کتاباش را باز میکنی، ضربهفنی شدهای بیآنکه بدانی. کارَت تمام است. یک نفس میروی تا ته کتاب و نگران هم هستی کتاب نکند کتاب تمام شود. البته اینها را فعلن به شهادت سه کتابی که از او خواندهام میگویم. ساده مینویسد. موضوعها و شیوهی روایتاش در مجموع ساده و سرراست اند. برخلاف آنهایی که مخالف توصیفهای فراوان و ریز در داستان هستند، ناباکوف عاشق توصیفگری است و این کار را چنان با مهارت انجام میدهد که ذرهای احساس نمیکنی آنچه میگوید اضافی یا خستهکننده است. داستانهایش فوقالعاده تصویری اند. میخوانی و میبینی. موقع خواندن خیال میکنی داخل سینمایی و داری فیلم داستان را میبینی نه متن نوشته را روی کاغذ. حجم داستانهایش هیچ کدام خیلی زیاد نیستند؛ پنج رمانی که من از او (ترجمهی فارسیشان را) دارم و دیدهام میانگین صفحاتشان دویست تا میشود حدودن. انگلیسیهایی هم که دیدهام اغلب همین یا کمتر از این مقدار هستند، به استثنای لولیتا که دو برابر اینها میشود.
دفاع لوژین سومین کتابیست که از ناباکوف میخوانم. همچنان مثل کارهای دیگر این نویسنده خوب و خواندنی و تأثیرگذار.
دفاع یا دفاع لوژین داستان شطرنجبازیست روسی به نام لوژین که از نوجوانی، همزمان با انقلاب روسیه، درس و مدرسه را رها میکند و میرود به غرب سراغ شطرنج، و دیگر ـ جز یک دورهی کوتاه ـ به کشورش بر نمیگردد.
ناباکوف مقدمهی غریبی بر کتاب ـ یا در واقع بر نسخهی انگلیسی کتاب ـ نوشته است که خواندنی است و در عین حال ـ از منظری خاص ـ فریبنده.
دربارهی این کتاب در اینترنت یادداشتهای فراوانی موجود است که اینها (+ / + / + / + / +) را به ترتیب دیده و خواندهام که بهتر از بقیه اند. جالب اینکه بعضیها مطالب بعضیهای دیگر را بدون ارجاع درست، در سایت/وبلاگ خودشان گذاشتهاند با اندک دستکاریهایی.
داستان اگر در سطحاش بمانیم، روایت ساده و سرراستی دارد و چیز پیچیدهای و مبهمی ـ چه از نظر موضوعی و چه از نظر روایی ـ ندارد. اما اگر ذرهای از سطح به عمق برویم و به لایهی استعاری داستان نزدیک شویم، که گویا خود نویسنده دوست داشته خوانندهها بیشتر به آن لایه نزدیک شوند، داستان پیچیدهتر میشود و فهم ظرایفاش دقت و حوصله بیشتری میطلبد.
در سطح داستان با زندگی پسری روبهرو ایم که از نوجوانی عاشق شطرنج میشود و همهی عمرش بعد از آن ـ البته عمر کوتاه و سی سالهاش ـ با این حرفه میگذرد. او هر روز و هر ساعت مشغول شطرنجبازیست و چیزی از زندگی معمول سر در نمیآورَد.
اما در سطح استعاری داستان ـ که خود نویسنده درکاش را به خواننده سپرده و خیلی برای نشان دادناش رو بازی نکرده و خود را به آب و آتش نزده و مطمئن بوده خوانندهای که باید آن را بفهمد میفهمد ـ جوانی را میبینیم که از همهچیز (از مدرسه و همکلاسیها، از خانواده، از خانه، از کشور، از مردم، از آموختن آداب زندگی اجتماعی، و...) میگریزد و به شطرنج پناه میبَرَد و صفحهی شطرنج میشود صفحهی واقعی زندگیاش و جز آن چیزی برای او معنای روشنی ندارد. وقتی در شطرنجبازی یکسره مراقب حملههاست و یکسره مشغول «دفاع» است، گویی در زندگی واقعی به چنین لاک دفاعییی فرو میرود و یکسره خیال میکند که همه دارند آشکار و پنهان به او حمله میکنند یا در تدارک حملهاند؛ آنگونه که در شطرنج آنکه قصد طرح و توطئهای دارد خود را به بیراهه میزند و ظاهرش نشان نمیدهد و حتا ممکن است مهرههایی هم به نفع تو از دست بدهد، اما یکباره متوجه میشوی اینها تمهیدات آن حمله و یورش شدید بوده؛ او زندگیاش را هم همینطور میبیند.
کتاب را رضا رضایی ترجمه کرده است. مترجمی که تا کنون کارهای درخشانی از او در عرصهی ترجمههای ادبی شاهد بودهایم. اما تا امروز نمیدانستم که او در شطرنج هم ید طولایی دارد. رضایی بنا به آنچه در اینترنت یافتم خودش شطرنجباز قهاریست و سالها بازیکن و مربی شطرنج تیم ملی بوده است و چندین کتاب اساسی شطرنج را هم ترجمه کرده و (به شهادت پسگفتارش بر همین کتاب) با بسیاری از شطرنجبازان دنیا ـ حتا آنهایی که مثل لوژین فرجامشان خودکشی بوده ـ آشنایی و گفتوگو داشته است. ترجمه حرف ندارد و کتاب را نشر کارنامه چاپ کرده که دیگر نیاز به تعریف من نیست. فقط در یک کلام میشود گفت همهچیز کتاب عالیست. پسگفتاری هم که رضایی نوشته خواندنی و مهم و راهگشاست.
ناباکوف ذاتن قصهگوست. همین که کتاباش را باز میکنی، ضربهفنی شدهای بیآنکه بدانی. کارَت تمام است. یک نفس میروی تا ته کتاب و نگران هم هستی کتاب نکند کتاب تمام شود. البته اینها را فعلن به شهادت سه کتابی که از او خواندهام میگویم. ساده مینویسد. موضوعها و شیوهی روایتاش در مجموع ساده و سرراست اند. برخلاف آنهایی که مخالف توصیفهای فراوان و ریز در داستان هستند، ناباکوف عاشق توصیفگری است و این کار را چنان با مهارت انجام میدهد که ذرهای احساس نمیکنی آنچه میگوید اضافی یا خستهکننده است. داستانهایش فوقالعاده تصویری اند. میخوانی و میبینی. موقع خواندن خیال میکنی داخل سینمایی و داری فیلم داستان را میبینی نه متن نوشته را روی کاغذ. حجم داستانهایش هیچ کدام خیلی زیاد نیستند؛ پنج رمانی که من از او (ترجمهی فارسیشان را) دارم و دیدهام میانگین صفحاتشان دویست تا میشود حدودن. انگلیسیهایی هم که دیدهام اغلب همین یا کمتر از این مقدار هستند، به استثنای لولیتا که دو برابر اینها میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر