جریان سیال ذهن ِ عباس معروفی
عباس معروفی در یکی از برنامههای رادیو زمانه به معرفی «جریان سیال ذهن» پرداخته است؛ متن این گفتار را میتوانید اینجا بخوانید.
اما چند نکته دربارهی این متن:
این متن قسمت اول گفتار ایشان است، و نواقصی دارد که شاید در نوشتههای بعدی اصلاح شود؛ شاید البته؛ به هر صورت آنچه میآید دربارهی همین مقداریست که فعلن هست.
متن قرار است آموزشی باشد، ولی متأسفانه هر چه باشد قطعن آموزشی نیست؛ یک سری کلیگوییها دربارهی تاریخ و هنر و فرهنگ است و بس.
قسمتی که مستقیمن به «جریان سیال ذهن» پرداخته، یعنی به اصل موضوع ِ نوشته، چند سطر بیشتر نیست ـ آنهم کلیگویی و حرفهای کلیشهای ـ که در ادامه نشان میدهم.
پرسشهایی مطرح هست و بیدقتیهایی به چشم میخورَد که نمیتوان از آنها بهسادگی گذشت:
با چه تعریف یا تعاریفی کتابی مثل «در جستوجوی زمان از دست رفته»ی مارسل پروست، نمونهای از جریان سیال ذهن دانسته شده است؟ آیا آنچه که در ادامه گفته شده، تعریف جامع و مانعی از جریان سیال هست که بتواند هم آثار جویس را در بر بگیرد هم در جستوجوی زمان از دست رفته را؟
با چه تعریف یا معیار(هایی) میتوان سبک و تکنیک(های) به کار رفته در «در جستوجو...» را با سبک نوشتههای جویس و فاکنر و وولف و امثال اینها مقایسه کرد یا یکی دانست؟
آیا نوشتهای به سرراستی کتاب عظیم پروست، تنها چون به ذهن یک راوی بیمار محدود است، میشود جریان سیال ذهن، یا باید نوشته خصوصیات دیگری هم داشته باشد که به چنین صفتی متصف گردد؟ کدام یک از منتقدان و داستانشناسان مطرح دنیا «در جستوجوی زمان از دسترفته» را در کنار «اولیسس»، «خشم و هیاهو»، «خانم دالووی»، و مانند اینها در شمار آثار مهم و الگویی جریان سیال ذهن به شمار آورده و میآورند؟ در کدام مقاله یا کدام کتاب؟ (نمیگویم نگفته یا ننوشتهاند، ولی میخواهم بدانم چه کسی یا کسانی با چه تعریف یا تعاریف و معیارهایی.)
یک پرسش دست از سرم برنمیدارد: آقای معروفی «در جستوجوی زمان از دسترفته» را خوانده؟ واقعن؟ همهاش را؟
در این متن آمده که: جویس پس از «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» و «بیداری فینیگانها» به شاهکارش «اولیسس» میرسد. یعنی اینکه جویس آن دو کتاب را برای دستگرمی و تجربهاندوزی نوشته اما نتیجهی اصلی یافتههایش در کتابیست که بعد از این دو نوشته است، یعنی در همان اولیسس! اما نمیدانم این سخن بر چه پایهی بیپایهای بنا شده. آیا ایشان واقعن نمیدانند که بیداری فینگانها بعد از اولیس، آنهم با فاصلهی بیش از پانزده سال نوشته شده؟! آیا نمیدانند که جویس از اولیسس به بیداری فینیگانها رسید و نه بالعکس؟ آیا این ماجرا زیرکانه پرده از یک حقیقت برنمیدارد:
معروفی این دو کتاب جویس را ندیده و نخوانده است. سخنی که در درستیاش بهسختی بتوان تردید کرد.
کل حرف متن دربارهی جریان سیال ذهن در داستاننویسی این است:
«جریان سیال ذهن ویژگیهایی دارد که این نوع ادبی را از سایر انواع جدا میکند. در شیوهی جریان سیال ذهن، شیوههای روایت از فرم سنتی خارج شده و دلیل نقل یکی از پایههای اصلی آن است. یعنی نویسنده به خواننده القا میکند که چرا این داستان را نقل میکند، و دلیل نقل در اثر به خواننده نیز منتقل میشود و او را متقاعد میسازد که داستان بایستی گفته میشده است.
اما چند نکته دربارهی این متن:
این متن قسمت اول گفتار ایشان است، و نواقصی دارد که شاید در نوشتههای بعدی اصلاح شود؛ شاید البته؛ به هر صورت آنچه میآید دربارهی همین مقداریست که فعلن هست.
متن قرار است آموزشی باشد، ولی متأسفانه هر چه باشد قطعن آموزشی نیست؛ یک سری کلیگوییها دربارهی تاریخ و هنر و فرهنگ است و بس.
قسمتی که مستقیمن به «جریان سیال ذهن» پرداخته، یعنی به اصل موضوع ِ نوشته، چند سطر بیشتر نیست ـ آنهم کلیگویی و حرفهای کلیشهای ـ که در ادامه نشان میدهم.
پرسشهایی مطرح هست و بیدقتیهایی به چشم میخورَد که نمیتوان از آنها بهسادگی گذشت:
با چه تعریف یا تعاریفی کتابی مثل «در جستوجوی زمان از دست رفته»ی مارسل پروست، نمونهای از جریان سیال ذهن دانسته شده است؟ آیا آنچه که در ادامه گفته شده، تعریف جامع و مانعی از جریان سیال هست که بتواند هم آثار جویس را در بر بگیرد هم در جستوجوی زمان از دست رفته را؟
با چه تعریف یا معیار(هایی) میتوان سبک و تکنیک(های) به کار رفته در «در جستوجو...» را با سبک نوشتههای جویس و فاکنر و وولف و امثال اینها مقایسه کرد یا یکی دانست؟
آیا نوشتهای به سرراستی کتاب عظیم پروست، تنها چون به ذهن یک راوی بیمار محدود است، میشود جریان سیال ذهن، یا باید نوشته خصوصیات دیگری هم داشته باشد که به چنین صفتی متصف گردد؟ کدام یک از منتقدان و داستانشناسان مطرح دنیا «در جستوجوی زمان از دسترفته» را در کنار «اولیسس»، «خشم و هیاهو»، «خانم دالووی»، و مانند اینها در شمار آثار مهم و الگویی جریان سیال ذهن به شمار آورده و میآورند؟ در کدام مقاله یا کدام کتاب؟ (نمیگویم نگفته یا ننوشتهاند، ولی میخواهم بدانم چه کسی یا کسانی با چه تعریف یا تعاریف و معیارهایی.)
یک پرسش دست از سرم برنمیدارد: آقای معروفی «در جستوجوی زمان از دسترفته» را خوانده؟ واقعن؟ همهاش را؟
در این متن آمده که: جویس پس از «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» و «بیداری فینیگانها» به شاهکارش «اولیسس» میرسد. یعنی اینکه جویس آن دو کتاب را برای دستگرمی و تجربهاندوزی نوشته اما نتیجهی اصلی یافتههایش در کتابیست که بعد از این دو نوشته است، یعنی در همان اولیسس! اما نمیدانم این سخن بر چه پایهی بیپایهای بنا شده. آیا ایشان واقعن نمیدانند که بیداری فینگانها بعد از اولیس، آنهم با فاصلهی بیش از پانزده سال نوشته شده؟! آیا نمیدانند که جویس از اولیسس به بیداری فینیگانها رسید و نه بالعکس؟ آیا این ماجرا زیرکانه پرده از یک حقیقت برنمیدارد:
معروفی این دو کتاب جویس را ندیده و نخوانده است. سخنی که در درستیاش بهسختی بتوان تردید کرد.
کل حرف متن دربارهی جریان سیال ذهن در داستاننویسی این است:
«جریان سیال ذهن ویژگیهایی دارد که این نوع ادبی را از سایر انواع جدا میکند. در شیوهی جریان سیال ذهن، شیوههای روایت از فرم سنتی خارج شده و دلیل نقل یکی از پایههای اصلی آن است. یعنی نویسنده به خواننده القا میکند که چرا این داستان را نقل میکند، و دلیل نقل در اثر به خواننده نیز منتقل میشود و او را متقاعد میسازد که داستان بایستی گفته میشده است.
همچنین نویسنده از دیدگاهی مدرنیستی به مقولهی روایت مینگرد که بیشترین نوع، نقل تکگویی درونی است که به صورت تکگویی مستقیم و تکگویی غیر مستقیم، داستان روایت میشود.
علاوه بر اینها شکست زمان و درهم ریختگی گذشته و آینده به نفع زمان حال، یکی از ویژگیهای بارز جریان سیال ذهن است.
انگار لنگر ساعت دیواری از هم گسیخته است و همین باعث ایجاد ابهام میشود. ابهامی که به خاطر یکدست ماندن کار در سراسر اثر حفظ خواهد شد.
ویژگیهای ظریف دیگری هم در شیوهی جريان سیال ذهن وجود دارد که در برنامههای دیگربه آن خواهم پرداخت.»
همین و تمام.
از همین مقدار هم آنچه تیره کردهام، ربطی به توضیح و شرح این روش ندارد، یا توضیح واضحات است، یا مقدمهچینی و مؤخرهنویسی. آنچه میمانَد پنج شش جملهی کلی است و والسلام. پنج شش جملهای که از آن سه گزاره بیشتر نمیتوان درآورد:
ـ در جریان سیال ذهن به نقل بسنده نمیشود، دلیل نقل هم میآید.
ـ در این شیوه از تکگویی استفاده میشود.
ـ در جریان سیال ذهن ابهام وجود دارد، ابهامی لازم برای یکدست ماندن اثر.
اگر شما با این سه گزاره چیز دندانگیری از جریان سیال ذهن فهمیدهاید من هم فهمیدهام.
به این جمله دقت کنید:
«آثار آنان متفقالقول براین باور است که دیگر داستاننویس نمیتواند یک مورخ یا یک حادثهپرداز صرف باشد، و دیگر نمیشود قصهای را سر میز شام تعریف کرد. داستان باید به دقت خوانده شود.»
پرسش:
ـ آیا واقعن همهی آثار و اثرآفرینانی که نام برده شدهاند (از امیل زولا تا گوگن، از جویس تا ایبسن، از فاکنر تا ونگوگ، و...) همه «متفقالقول» بودهاند که ....؟ این اتفاق قول از کجا معلوم شده؟
ـ اینکه همهی این آدمها متفقالقول بودهاند که «داستان باید با دقت خوانده شود.» یعنی چه؟ کیست که بگوید در خواندن داستان دقت لازم نیست؟ چه کسی گفته بیدقت هم میشود داستان خواند؟ آیا آثار ادبی را از ایلیاد و اودیسه بگیر تا شاهنامه، از ادیپ تا مکبث و دن کیشوت، از مادام بواری تا شنل و جنگ و صلح و... میتوان بیدقت هم خواند؟ اگر پاسخ مثبت است و میتوان، چرا آنها را که این متن نام برده، نمیتوان؟
ـ کدام «قصه» هست که «نمیتوان سر میز شام تعریف کرد»؟ اگر قصه قصه است که خب بهراحتی یا بگیر بهسختی میتوان آن را سر میز شام که هیچ توی رختخواب هم تعریف کرد؟ قصه را پس باید کجا تعریف کرد؟ (این حرفها را از آن رو میگویم که ایشان اولیس و خشموهیاهو و خانم دالووی را قصه دانسته، و من (اما/حتا) «حسنی نگو یه دسته گل» را (هم) قصه میدانم).
اگر اینها آمدند بگویند که دیگر نمیشود قصه را سر میز شام تعریف کرد، چرا خیلی از قصههای خود معروفی را ـ گیرم چنانکه گفتم بهسختی ـ میشود سر میز ناهار و صبحانه هم تعریف کرد؟ حتا سمفونی مردگان او را؟
این دو بند را بخوانید:
همین و تمام.
از همین مقدار هم آنچه تیره کردهام، ربطی به توضیح و شرح این روش ندارد، یا توضیح واضحات است، یا مقدمهچینی و مؤخرهنویسی. آنچه میمانَد پنج شش جملهی کلی است و والسلام. پنج شش جملهای که از آن سه گزاره بیشتر نمیتوان درآورد:
ـ در جریان سیال ذهن به نقل بسنده نمیشود، دلیل نقل هم میآید.
ـ در این شیوه از تکگویی استفاده میشود.
ـ در جریان سیال ذهن ابهام وجود دارد، ابهامی لازم برای یکدست ماندن اثر.
اگر شما با این سه گزاره چیز دندانگیری از جریان سیال ذهن فهمیدهاید من هم فهمیدهام.
به این جمله دقت کنید:
«آثار آنان متفقالقول براین باور است که دیگر داستاننویس نمیتواند یک مورخ یا یک حادثهپرداز صرف باشد، و دیگر نمیشود قصهای را سر میز شام تعریف کرد. داستان باید به دقت خوانده شود.»
پرسش:
ـ آیا واقعن همهی آثار و اثرآفرینانی که نام برده شدهاند (از امیل زولا تا گوگن، از جویس تا ایبسن، از فاکنر تا ونگوگ، و...) همه «متفقالقول» بودهاند که ....؟ این اتفاق قول از کجا معلوم شده؟
ـ اینکه همهی این آدمها متفقالقول بودهاند که «داستان باید با دقت خوانده شود.» یعنی چه؟ کیست که بگوید در خواندن داستان دقت لازم نیست؟ چه کسی گفته بیدقت هم میشود داستان خواند؟ آیا آثار ادبی را از ایلیاد و اودیسه بگیر تا شاهنامه، از ادیپ تا مکبث و دن کیشوت، از مادام بواری تا شنل و جنگ و صلح و... میتوان بیدقت هم خواند؟ اگر پاسخ مثبت است و میتوان، چرا آنها را که این متن نام برده، نمیتوان؟
ـ کدام «قصه» هست که «نمیتوان سر میز شام تعریف کرد»؟ اگر قصه قصه است که خب بهراحتی یا بگیر بهسختی میتوان آن را سر میز شام که هیچ توی رختخواب هم تعریف کرد؟ قصه را پس باید کجا تعریف کرد؟ (این حرفها را از آن رو میگویم که ایشان اولیس و خشموهیاهو و خانم دالووی را قصه دانسته، و من (اما/حتا) «حسنی نگو یه دسته گل» را (هم) قصه میدانم).
اگر اینها آمدند بگویند که دیگر نمیشود قصه را سر میز شام تعریف کرد، چرا خیلی از قصههای خود معروفی را ـ گیرم چنانکه گفتم بهسختی ـ میشود سر میز ناهار و صبحانه هم تعریف کرد؟ حتا سمفونی مردگان او را؟
این دو بند را بخوانید:
«ایبسن و استریندبرگ از سرزمین سرد شمال اروپا، و نیز آنتوان چخوف از روسیه نشان میدادند که گلوگاه بشر اسیر قطعیت زمان شده. بشر از درد و فضاحت به هقهق افتاده، پس بیدلیل ناله نمیکند، پس بیدلیل فریاد نمیکشد. همچنین ونگوگ سروی را تصویر میکرد که پیچ میخورد و بالا میرفت و از کادر بیرون میزد. دو آدم عصیانزدهی شايد بیمار آن پایین وارفته بودند؛ در حسرت طبیعتی که از آنان پیشی میگرفت، میرقصید و به اوج میرفت.پس باید وقایعی رخ میداد که پس از سه مکتب بزرگ ناتورالیسم، امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم واقعهی بزرگ در راه بود: "جریان سیال ذهن"، مکتبی ادبی که با ذهن پیچیدهی انسان امروزهمنفس وهمتپش بود.»
آیا واقعن میان مبتدا و مؤخر این بند، منطقی مشخصی وجود دارد؟ آیا سیر طبیعی این حرکت باید به اینجا میرسید؟ یا به تعبیری دیگر آیا جریان سیال ذهن میوهی آن درختی است که کاشته شد؟
پرسش: آیا در طول تاریخ فقط آغاز قرن بیستم بود که در آن «بشر از درد و فضاحت به هقهق افتاده بود؟» آیا در قرون وسطا این هقهقها بلندتر و جانکاهتر نبودند؟
پرسش: چخوف چهطور نشان داد که «گلوگاه بشر اسیر قطعیت زمان شده»؟
پرسش: آیا هرجا چنان مقدماتی پیش بیاید، لاجرم کار به خلق «جریان سیال ذهن» منتهی میشود؟
پرسش: «ناتورالیسم» و «جریان سیال ذهن» را اگر بتوانیم در یک مسیر منطقی در داستاننویسی ببینیم، جای مکتبهای دیگری که نامشان آمده، یعنی«امپرسیونیسم» و «اکسپرسیونیسم»، در کجای داستاننویسی جهان است؟ کدام نویسندهی نامدار و بینام دنیا امپرسیونیست یا اکسپرسیونیست هستند؟
ـ از کجا برای عباس معروفی یقین شده (البته من گمان میکنم که شده، شاید هم نشده باشد) که میتواند داستان/قصهنویسی را آنلاین و آفلاین تدریس هم بکند و تکنیکهایش را به مشتاقان داستاننویسی آموزش بدهد؟ آیا چون داستاننویس قابلی است؟ آیا هر داستاننویس شایستهای، آموزگار قابل اعتمادی هم هست؟ کدامیک از داستاننویسان ـ یا اساسن کدامیک از هنرمندان ـ دنیا در آموزش داستان یا هنر خود توانا بوده؟ آیا همان جریان سیالنویسها چیزی هم به صورت نظری دربارهی کارشان گفته و نوشتهاند؟ چرا ایرانیها بیشتر از آن که خودِ اثرآفرینی را بدانند، نظریهدان اثرهای هنری ـ ادبی میشوند (البته به زعم خودشان)؛ و این نظریهدانی هم زمانی تقاش در میرود که مثل معروفی قرار باشد دربارهی یک چیز مشخص، صحبت قابل فهم و قابل استفاده و روشنی بکنند: والا کلیگویی و بافندگی که از هر کس برمیآید. چه نیازیست به پشتوانهی نام و آوازهی کسی چون عباس معروفی؟ چند دانشآموز دورهی راهنمایی میخواهید نشان بدهم که خیلی بیشتر و بهتر از آنچه در متن عباس معروفی هست از جریان سیال بدانند و بتوانند بنویسند؟ جریان سیالی که او تعرف کرده که نیاز به تعریف کردن نداشت: جریان سیال ذهن یعنی جریان سیال ذهن! خب بالاخره هر کس که فارسی بداند از این سه واژه یک چیزهایی دستگیرش میشود، گیرم ناقص و اشتباه و بهدردنخور؛ ولی مگر از نوشتهی/گفتار معروفی چیز بیشتری دستگیر آدم میشود؟
بهتر نیست معروفی به جای این حرفها یک داستان مشخص را بگذارد جلویش و روی آن آموزش بدهد که این جریان سیال ذهن چیست و کجاست و چهطور است و اگر میخواست اینطور نباشد چهطور میشد؟
امید که قسمتهای بعدی گفتار ایشان عالی باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر